چه باید کرد با دختر عاشقی های بی رخصت
که زد در گلستان باغ نیستان جان سلام آتش
متانت و حیا و شرم و عشوه و عشقت
و تن بیتابی که مدام میسوزددرمهرو نوازشش
دختری که آمد و خندید و معما شد و رفت
باید آموخت به عاشق تا نمیرد در عطشش
رد شدی در کوی .عشقم جان من آتش گرفت
دل پره در جنب و جوش و سینه سوزه آتشش
آنقدردر انتظارت سوختم خاکسترم برباد.رفت
شعله های آه من تاثیر نکرد دردل عاشق کشش
کاشکی گفته های دل پر درد سلام میدانست
دختری که مرا ورق می زد با تفکرات آتشش
نازنینم دل بریدن از تو آنقدا. آسان نیست
که خلق میگویند سلام رهاکن دخترقبیله آتش
و ,جان ,سلام ,زد ,که ,آتش ,نکرد دردل ,دردل عاشق ,تاثیر نکرد ,من تاثیر ,آه من
درباره این سایت